قلب من بدون نقاب




این پست رو برای دل خودم می نویسم

برای اینکه یادم بمونه ی سری چیزها

نه اینکه هی درد بذارم روی درد

نه! برای اینکه یادم بمونه نشونه ها

غم ها

چیزهای پر ارزشی هستن تو زندگی

گفته بودم که ی کامنت همیشه گوشه ی ذهنم هست

اینجا  میخوام در مورد این کامنت با خودم حرف بزنم

قبلش گفتم ی توضیح بدم

شاید دلتون نخواد بخونید

ادامه مطلب



این پست رو برای دل خودم می نویسم

برای اینکه یادم بمونه ی سری چیزها

نه اینکه هی درد بذارم روی درد

نه! برای اینکه یادم بمونه نشونه ها

غم ها

چیزهای پر ارزشی هستن تو زندگی

گفته بودم که ی کامنت همیشه گوشه ی ذهنم هست

اینجا  میخوام در مورد این کامنت با خودم حرف بزنم

قبلش گفتم ی توضیح بدم

شاید دلتون نخواد بخونید

ادامه مطلب


کتاب دختری در قطار تموم شد

برام جذاب بود تا اون جایی که

وسط های قصه بودم و ته قصه رو تونستم حدس بزنم

بعدش دیگه فقط می خوندم ببینم حدسم درسته یا نه!


کتابی نیست که پیشنهاد بدم

شاید اگه دست من بود ی جور دیگه داستان رو تموم می کردم

ولی خوب دست من نیست دیگه!!

ادامه مطلب


دوشنبه:

اولین روز برنامه پیاده روی رو قرار بود انجام بدم

من این روزها خیلی با دلم راه میام

وقتی قراره برم پیاده روی

میذارم هر مسیری دلم دوست داره برم

هر تایمی که حس خوبی بهم میده راه برم

و اینجور وقتا اون حس مقاومت از بین میره

با خودم قرار گذاشته بودم

که حتی شده ده دقیقه راه برم از خودم راضی باشم

چهل و پنج دقیقه!! راه رفتم

ادامه مطلب



انسان آهسته آهسته عقب نشینی می کند،
هیچکس یکباره معتاد نمی شود،
یکباره سقوط نمی کند،
یکباره وا نمی دهد،
یکباره خسته نمیشود،
رنگ عوض نمیکند،
تبدیل نمیشود و ازدست نمی رود،
زندگی بسیار آهسته از شکل می افتد
و تکرارخستگی بسیارموذیانه
و پاورچین رخنه میکند؛
قدم اول را اگر به سوی حذف چیزهای خوب برداریم
شک نکن که قدم های بعدی را شتابان بر خواهیم داشت.

ادامه مطلب



یک ریز کتاب های جدید را سریع تر از آنکه
بتوانم بخوانم می خریدم . چون تا زمانی
که مرا احاطه کرده بودند وسعت زندگی ام
را تضمین می کردند و بسیار با ارزش تر و
ضروری تر از زندگی روزمره ای بود که مجبور
به ادامه آن بودم .

ادامه مطلب



آرزوهای واقعی مانند گل های زیبایی است
که هر گاه در زمین سخت تری روییده باشد
تماشایی تر و لذت بخش تر است .

(عکس از نت)


این کتاب رو  وقتی پانزده سالم بود خوندم

نمیدونم اگه الان دوباره بخونم

همون حس و حال رو داره برام یا نه!

ادامه مطلب



کسی مسافر این آخرین قطار نشد 

کسی که راه بیندازمش سوار نشد ! 

چقدر گل که به گلدان خالی ام نشکفت 

چقدر بی تو زمستان شد و بهار نشد 

من و تو پای درختان چقدر ننشستیم ! 

چه قلب ها که نکندیم و یادگار نشد 

چه روزها که بدون تو سال ها شد و رفت 

چه لحظه که نماندیم و ماندگار نشد 

همیشه من سرِ راهِ تو بودم و هر بار 

کنار آمدم و آمدم کنار . نشد ! 

قرار شد که بیایی قرارِ من باشی 

دوباره زیرِ قرارت زدی ؟! قرار نشد .


ادامه مطلب


اولین بار مریم این کتاب رو معرفی کرد

با مریم کلاس استاد جان آشنا شدم

رشته و گرایش خیلی متفاوتی داره با زمینه کار من و استاد جان

استاد مریم گفته بود کلاس استاد جان رو بیاد شاید بتونه در مورد ی موضوعی

اطلاعات کسب کنه

و مریم پارسال برای دومین سال می اومد کلاس استاد جان

خوب براش خیلی سنگین بود و میشه گفت هیچی نمی فهمید

از من در مورد استاد جان و دیدگاهش و نگرشش پرسید

و این بین یکمی از دیدگاه استاد خودش گفت

و این شد که من با استاد مریم از دور آشنا شدم

عقاید و نگرش خاص خودش رو داره

و به شدت نگرشش به سبک کتاب انسان خردمند نزدیکه

نمیدونم این کتاب رو خوندید یا نه

ولی خوب خیلی خیلی برای من دوره!

یعنی با اون چیزی که تو ذهن من شکل گرفته و اعتقاد های من و میسازه

خیلی فاصله داره

و البته همیشه به خودم تاکید میکنم که باید ذهن منعطفی داشته باشی

و پذیرای همه دیدگاه ها باشی

ادامه مطلب


امروز کلاس زبان بودم

با استاد زبانم صحبت کردم

قرار شد کار ویرایش کتابم رو انجام بده

کتابی که هنوز حتی یک صفحه هم نوشته نشده!!

فکر بدی نیست خودم سعی کنم ترجمه کنم و استادم ویرایش

شاید حدود یک سال نوشتن ترجمه و ویرایش کتاب طول بکشه


اما اتفاق خوب اینه که امروز اولین جملات کتاب نوشته شدن

شاید این دست نوشته ها هیچ وقت کتاب نشن

ولی ارزش امتحان کردنش رو داره


سال قبل گفته بودم که استاد زبانم از برنامه های سال جدیدم پرسید

امسال کلی برنامه داشتم


نگم براتون از امروز!!!

روزی بود برای خودش

فرصت کنم می نویسم



چند سال پیش که برای اواین بار میخواستم اصفهان خونه بگیرم

پسر عموم همراهم بود

خوب من از بچگی اصفهان اومده بودم

اما خیلی از مسیر ها رو هنوز بلد نبودم

از شانسم اولین بنگاهی خیلی خیلی آدم بدی بود

یعنی چنان ضد حالی به ما زد سر مبلغ رهن و اجاره!! که من فکر کردم محاله من بتونم با این مبلغ خونه بگیرم

ادامه مطلب


مرحوم قرار بود عکس هایی که دستش دارم رو برام بیاره

کلی بد قولی کرد و مثل همیشه تلاش کرد حرصم بده

خداروشکر آنقدر درگیری های ذهنی جدید دارم

که مرحوم و کارهاش نمی تونه ذره ای ناراحتم کنه

بگم حتی در مقابل کارها و رفتارهای اخیرش میخندم باورتون میشه؟

یعنی تا این حد خجسته دل شدم

و اما جریان امروز و اشکی که نشست گوشه ی چشمم

ادامه مطلب


اصلا دلم نمیخواد پست های این چند روز رو هول هولکی و سریع بنویسم

دلم میخواد ی جایی گوشه این وبلاگ این روزها ذخیره بشه

شاید همین طور که الان لبخند روی لبم هست

روزها و شاید سالهای آینده با خوندن این روزها لبخند بیاد روی لبم

ادامه مطلب


دوستان برای هر کامنتی که به دست من رسید

ایمیل فرستادم.لطفا ایمیل چک کنید

مرسی که هستید و منت میذارید بابت خوندن نوشته های من


نمیدونم یک سال رو چطور میشه تو ی پست نوشت

ولی سعی کردم برای مامان رها بنویسم

اگه سوالی داشتید بپرسید جواب میدم

شاید اینطوری بهتر باشه

ادامه مطلب


خرداد هم کم کم داره میره

به نظرم امسال خرداد نسبت به سالهای قبل خنک تر بود

پر بود از بارندگی های قشنگ

تگرگ وسط خرداد که دیگه حرف نداره

اصفهان امسال خرداد زاینده رود رو داشت. بارندگی های قشنگ عصر

خدا کنه تابستون هم همینجور خوب و عالی باشه و از گرما کلافه نشیم

طبق معمول پشت میزم مشغول انجام دادن کارها هستم

ادامه مطلب


شنبه نرفته بودم باشگاه

نمیدونم برنامه شنبه ها چیه

هفته آینده شنبه باشگاه تعطیله

دوشنبه ها با توپ و میله مربی کار میکنه

چهارشنبه ها با وزنه و کش

انگشت اشاره دست چپم از شدت کار کردن با وزنه بی حس شده

نمیدونم چرا آنقدر کار کردن با وزنه رو دوست دارم

کلاس قبلی حرکات اصلاحی که میرفتم عشق می کردم می رسیدیم به حرکت با وزنه

ادامه مطلب


ی بدن درد دلچسب دارم

باشگاه بودم هشت تا نه

و آنقدر خسته شدم که حد نداره

با اینکه بعد مدت ها بالاخره موفق شدم کلاسی که دوست دارم رو برم

بدنم حسابی همکاری کرد برای انجام دادن حرکات

خانم های کلاس هی میگفتن وای چهارشنبه میای میگی مردم از بدن درد

ولی نمیدونن چقدر به حتی همین حس درد احتیاج دارم

ساعت نه و نیم شده و من دوش گرفتم

لباس های ورزشم رو داخل روشویی شستم

فلاسکم رو از ساک بیرون آوردم.شستمدوباره آب خنک کردم

گذاشتم کنارم بلکه عطش صبحگاهی رفع بشه

ادامه مطلب


تعطیلات از راه رسید

کلی کار دارم برای انجام کلی برنامه برای تابستونم ریختم

چند روزی از تابستون رفته و من هنوز شروع نکردم به انجام دادن هیچکدوم

فعلا دارم ی سری کارهای مقدماتی رو انجام میدم

مثلا کارهارو دسته بندی میکنم و نظم میدم

ولی اصل کار رو شروع نکردم

ادامه مطلب


چهارشنبه به سختی تونستم کارهایی که باید انجام بدم رو تموم کنم

میخواستم کارهایی که از روزهای قبل مونده رو انجام بدم

تا خیالم راحت باشه برای پنجشنبه بیرون رفتن

برنامه ریزی روز پنجشنبه رو تقسیم می کردم بین جمعه و پنجشنبه

و اینجوری حتما به کارم می رسیدم

ادامه مطلب


شنبه صبح زود بیدار شدم

رفتم باشگاه

روز کار کردن با کش و وزنه بود

منم که عاشق کار کردن با وزنه

تمرین ها خیلی سخت بود

یکی از خانم ها از مربی پرسید پس کی این بدن درد ما از بین میره

چهار ماهه میاد باشگاه!

گفتم اگه میخوای دردت کمتر بشه باید تو خونه هر روز وزنه کار کنی

پارسال خودم این کارو می کردم

و چقدر عالی بود

ادامه مطلب


گفتم : کبوترِ بوسه
گفتی : پَر
گفتم ‍: گنجشکِ آن همه آسودگی
گفتی : پَر
گفتم : پروانه پرسه های بی پایان
گفتی : پَر
گفتم : التماسِ علاقه،
بیتابیِ ترانه،
بیداریِ بی حساب
نگاهم کردی
نه انگشتت از زمینِ زندگی ام بلند شد،
نه واژه پر» از بامِ لبانِ تو پر کشید
سکوت کردی که چشمه ی شبنم،
از شنزارِ انتظار من بجوشد
عاشقم کردی ! همبازیِ ناماندگارِ این همه گریه
و آخرین نگاه تو،
هنوز در درگاهِ گریه های من ایستاده است
حالا بدونِ تو
رو به روی آینه می ایستم
می گویم: زنبورِ گزنده ی این همه انتظار،
کلاغِ سق سیاه این همه غصه
و کسی در جوابِ گفته های من پر» نمی گوید
تکرارِ آن بازی،
بدونِ دست و صدای تو ممکن نیست
پس به پیوست تمامِ ترانه های قدیمی،
باز هم می نویسم:
برگرد.

ادامه مطلب


آنان که از اتفاقات ناگوار زندگی خود چیزی نمی آموزند ،

وجدان هستی را مجبور می کنند تا آن اتفاقات را

تا آنجا که نیاز باشد تکرار کند تا

به فرد آن چیزی را که آن اتفاقات ناگوار می خواهند

آموزش دهند، یاد بگیرد !

آنچه که انکار می کنید ، شما را شکست میدهد !

آنچه که قبول می کنید ، شما را تغییر می دهد!

ادامه مطلب


پست رمز دار رو نوشتم

رمز پست متفاوته

با نهایت شرمندگی هر کس رمز میخواد لطف کنه بگه

به روی چشم ارسال میکنم

 

 

تمام کامنت های درخواست رمز رو جواب دادم

لطفا چک کنید

امیدوارم کامنت خصوصی این وسط جا نمونده باشه

مرسی که هستید دوستان


پست رمز دار رو نوشتم

رمز پست متفاوته

با نهایت شرمندگی هر کس رمز میخواد لطف کنه بگه

به روی چشم ارسال میکنم

 

 

حجم کامنت های درخواست رمز خیلی زیاد بود

دوستانی که خواسته بودن کامنت خصوصی بمونه بخاطر آدرس ایمیل

و بقیه دوستان  که کامنت خصوصی دادن

من برای همه رمز ارسال کردم

اگه رمز به دستتون نرسیده لطفا بگید

مرسی که هستید دوستان


اتاقم حسابی سرد شده

هر چی تابستون خنکی داشتیم تو این خونه

احتمالا از سرما یخ بزنیم زمستون

مامان که دیگه حسابی سرمایی هست و حتی تابستون به زور کولر رو روشن می کردم

شب ها ی بلوز آستین بلند می پوشم و تا صبح پتو رو تا زیر گلوم می کشم بالا

صبح ها با ی گلو درد خفیف بیدار میشم و کم کم خوب میشم

در این حد خونه سرد شده که میخوایم شوفاژ ها رو روشن کنیم

ادامه مطلب


خوب بریم برای دعوت مه سو جانم البته با کلی تاخیر

ببخشید دیگه این چند روز خیلی درگیر بودم و از اونجایی که همش در حال تایپ کردن

و نوشتن بودم سعی کردم به دستم استراحت بدم و این پست رو آخر هفته بنویسم


اووووووووووووووووم من خیلی آدم گذشته نیستم

یعنی گذشته برام گذشته و دیگه قرار نیست برگرده و تکرار بشه

هر چی بوده رفته

بیشتر آدم آینده ام

اما میدونم تو نقطه از زندگیم هر چی که هستم و هر ویژگی مثبت یا منفی دارم

نتیجه و امتداد گذشته ی منه

قراره ی نامه بنویسم به من در گذشته

دلم میخواد این نامه رو ارسال کنم به سال 79

به آدرس خانه ی پدری

سالی که برای خودم آرزوهای زیادی داشتم

برای خودم نقطه مشخص کرده بودم ی جایی تو آینده که به همون جا برسم

ادامه مطلب


دلم ی صبحانه هتلی میخواد

کاش الان ی جای دور بودم

ی صبح خنک .ی جای پر از حس خوب

نمی دونم چطور بعضی ها تمام عمرشون می چسبن به همون شهر و خونه ای که توش هستن

من زندگی تو هتل رو دوست ندارم

ولی ی جا موندن و س هم حسابی انرژیم رو می گیره

ادامه مطلب


صبح جمعه همگی بخیر و شادی

واقعا پاییز رو حس نمی کنید؟

ی روز هفت صبح از خونه بزنید بیرون تا خنکی و سبکی هوا رو حس کنید

این روزها از اون روزهاست که هوای بیرون خونه خیلی خنک تر و سبک تره

دیروز اینجا ی بارون نم و کمی زد

شب موقع خواب هم با صدای بارون خوابیدم

حیف دلم برای شب های بارونی و صدای رعد و برق تنگ شده

اصلا آب و هوای اصفهان رو دوست ندارم

نه بارونی میاد

نه برفی

فقط آفتاب و آفتاب و آفتاب!!!

ادامه مطلب


گفته بودم که هفته ی پیش قرار بود با امید برم بیرون

آنقدر کار سرم ریخت و با اومدن دایی اینا خداروشکر کنسل شد

فکر کن این منم!! همونی که برای بودن با امید و دیدنش روزها رو می شمرد!

حالا از اینکه بیرون نرفتم خوشحالم

چقدر فاصله ی بین خواستن و نخواستن

بودن و نبودن

عشق و نفرت کمه

ادامه مطلب


سلام دوشنبه همگی بخیر

به همین زودی یک هفته از مهر ماه رفت

چشم بهم بزنیم پاییز و زمستون میاد و میره

به مامان میگم پس کو؟ هی قدیمی ها می گفتن پاییز و زمستون دیر میره

من که اصلا نیمه دوم پارسال رو یادم نیست چطوری رفت!

حتی یادمه با اون اوضاع و دادگاه رفتن و هر روز دنبال این کار بدو و اون کار بدو

برای من پاییز و زمستون خیلی زود گذشت و به مامان میگفتم چرا آنقدر زود گذشت

و اگه قرار بود خوش بگذره پس چطوری می رفت روزها؟

ادامه مطلب


روز جمعه رو به خودم استراحت دادم و حتی لپ تاپ رو روشن نکردم

خونه رو تمیز کردم

ناهار پختم برای جمعه و شنبه که ناهار داشته باشیم

عصرش رفتم بیرون برای خونه خرید کردم

خسته نشدم اصلا

چون همیشه همه این کارها رو انجام میدم و در کنارش ی تایم زیادی پشت میز می شینم

اینه که وقتی مثلا فقط کارهای خونه رو انجام میدم اصلا خسته نمیشم

ادامه مطلب


اولین خبر خوبی که منتظرش بودم رسید

باید کم کم آماده سفر بشم

هنوز نمی دونم دقیق چه تاریخی باید حرکت کنم

منتظر ی ایمیل هستم برای هماهنگی

این مدت با اینکه دلم خیلی سفر میخواست

هی دست نگه داشتم

کلی سفر باید برم

ولی خوب دست نگه داشتم که با برنامه ریزی سفر کنم

بوی کوچ از اصفهان میاد

البته فعلا هیچ چیزی مشخص نیست

ولی قدم گذاشتم تو این راه

به امید بهترین ها قدم بر می دارم

ادامه مطلب


آمار این ماه رو نگاه می کردم

چقدر کمرنگ بودم مهر ماه

کلا تعداد پست هایی که نوشتم نصف ماهای قبله

معلومه حسابی درگیر بودم این چند وقت

با خودم قرار گذاشته بودم وسط این حجم کارم ی هفته رو به خودم استراحت بدم

و برنامم رو سبک تر مشخص کنم

این شد که این هفته برنامم ی مقدار سبک تره

ادامه مطلب


روز جمعه مامان با دوستاش قرار داشت

من قول داده بودم در اولین فرصت با مامان و دوستاش برم بیرون

روز جمعه صبح که مامان از بیرون برگشت

حرف بیرون رفتن شد و منم دیدم چند روز تعطیلیه و بهتره ی بیرون برم

قرار کجا بود؟؟ خوب مشخصه عمارت دهدشتی!

به یکی از دوستای مامان میگم تو رو خدا جای قرار ها رو عوض کنید:)))))))

من عمارت رو دوست دارم

ولی خوب خیلی تکراری شده

ادامه مطلب


جونم براتون بگه که از نوشتن با گوشی دل خوشی ندارم

ولی دارم می نویسم دیگه!

امروز باشگاه نرفتم 

میخوام ماه بعد باشگاه ثبت نام نکنم و به جاش هزینش رو بدم توپ پیلاتس

یکم تو خونه کار کنم خودم

که بدنم رو فرم بمونه و دوباره از اول دی برم باشگاه

البته وزنه نیم کیلو ای هم باید بخرم

مربی ی سایت معرفی کرده برای خرید توپ

باید خرید کنم

ادامه مطلب


سلام عصر پاییزی همگی بخیر

باید برم دوش بگیرم

ولی حسابی خسته ام

از دیروز تمیز کاری اتاقم رو شروع کردم

ولی هنوز تموم نشده

البته من میگم تمیز کاری شما تو ذهنت گردگیری و تمیزکاری

در حد تمیز کاری عید رو تصور کن

الان فقط مونده لباس های داخل کمدم رو مرتب کنم

.وسایل بالای کمد رو نظم بدم و

اتاقم رو جارو بزنم

ی بار دیشب قبل خواب و ی بار هم صبح جارو زدم

ولی آخرین جارو رو باید بزنم قبل خواب

ادامه مطلب


ی کارهایی هست انگار طلسم میشه و هی عقب می افته

این هفته نشستم لیستم رو بالا و پایین کردم

با خودم گفتم حتی اگه هیچ کدوم رو انجام ندم

باید حسابم با خودم صاف باشه بدونم چند تا گزینه بوده؟ چند تا کار بوده

که انجام ندادم؟

ادامه مطلب


 

سلام به دوستان بی حال و بی انگیزه خودم

یعنی اصلا اهل چالش نیستید !

امیدوارم شب یلدا به همتون حسابی خوش بگذره

و یکی دو روز قبلش حسابی سر حال باشید تا بتونید از شب یلدا لذت ببرید

اگر هم حال و حوصلش رو ندارید که چیزی درست کنید یا تزیین کنید

اصلا مهم نیست

میشه با خریدن چند تا شیرینی یا ژله از ی شیرینی فروشی خوب

از این شب لذت برد

خوب چون استقبال از این چالش بسیار قوی بود

تصمیم گرفتم دستور چند تا ژله و کیک رو اینجا بذارم

 

من خودم قصد دارم فالوده و ژله انار رو درست کنم

همین طور ی کیک که هنوز تصمیم نگرفتم چی باشه

احتمالا از همین دستور پخت که تو پست گذاشتم استفاده کنم

ولی تزیین روی کیک رو این مدلی دوست ندارم و عوضش میکنم

 

اگر دستور جدیدی اضافه شد در عنوان اعلام میکنم

مه سو جان لطف کرده برام دستور کیک فرستاده

موفق بشم به پست اضافه میکنم

ادامه مطلب


 

سلام به دوستان بی حال و بی انگیزه خودم

یعنی اصلا اهل چالش نیستید !

امیدوارم شب یلدا به همتون حسابی خوش بگذره

و یکی دو روز قبلش حسابی سر حال باشید تا بتونید از شب یلدا لذت ببرید

اگر هم حال و حوصلش رو ندارید که چیزی درست کنید یا تزیین کنید

اصلا مهم نیست

میشه با خریدن چند تا شیرینی یا ژله از ی شیرینی فروشی خوب

از این شب لذت برد

خوب چون استقبال از این چالش بسیار قوی بود

تصمیم گرفتم دستور چند تا ژله و کیک رو اینجا بذارم

 

من خودم قصد دارم فالوده و ژله انار رو درست کنم

همین طور ی کیک که هنوز تصمیم نگرفتم چی باشه

احتمالا از همین دستور پخت که تو پست گذاشتم استفاده کنم

ولی تزیین روی کیک رو این مدلی دوست ندارم و عوضش میکنم

 

اگر دستور جدیدی اضافه شد در عنوان اعلام میکنم

مه سو جان لطف کرده برام دستور کیک فرستاده

موفق بشم به پست اضافه میکنم

ادامه مطلب


چند روزه اصلا حوصله ارسال پست ندارم

ی جورایی حالم بد میشه میام وبلاگ

بوی تعفن بلند شده در فضای مجازی برام قابل تحمل نیست

این چند خط رو نوشتم که بگم فعلا نیستم

همین

 

پ.ن: دقیقا منم همون جمله ها رو خوندم

پس حسی که من داشتم رو شما هم تجربه کردید!

 


امید رو دیدم

فکر می کردم فقط خودم با رفتن سر این دیدار حس بهتری خواهم داشت

امید خیلی سر حال بود

آنقدر که حس کردم حتما تلاش کرده

خوب باشه تا بتونه حالم رو خوب کنه

معمولی بودم 

نه غمگین و کم حرف

نه خیلی سر خوش مثل امید

حرف زدیم

اما فقط از خودمون

اون حرف هایی که تو دل هر دومون بود

ی جاهایی سکوت کردیم تا حرف ها زده بشه

و دیگه حرفی تو دل کسی نمونه

زمان خوبی بود برای حرف زدن

به اندازه کافی به همدیگه زمان داده بودیم

وقتش بود که مطمئن باشیم

احساسی حرف نمیزنیم

بدون فکر تصمیم نمی گیریم

امید اعتراف کرد تمام این چند ماه

روزی نبوده که به رابطمون فکر نکنه

بخشی از من لا به لای تمام کارهاش و روزهاش هست

هشت ماه از نظر من زمان زیادی نیست

ولی تو همین چند ماه

به اندازی کافی بالا و پایین داشتیم

کات داشتیم

قهر و دلخوری و سکوت داشتیم

همدیگه رو همین طوری که هستیم پذیرفتیم

و این برای من ی قدم بزرگ هست


موهام نم داره هنوز

موهام رو با حوصله درست کردم و فردا صبح که از خواب بیدار بشم

لازم نیست موهام رو اتو بکشم  و مرتب کنم

زیر ابرو هام رو برداشتم و بعد مدت ها دور ابروهام رو تیغ زدم

حسابی تمیز و مرتب شده 

اما هر چند وقت ی بار آه می کشم

اون هم بی اختیار

نکنه این آه با ما بمونه؟

دلم نمی خواد این یکی خبر درست باشه

دلم نمی خواد فردا صبح این یکی خبر هم ثابت بشه

هر چی فکر میکنم می بینم

96

97

و این 98 

چقدر سخت گذشت به من!

 

 

پ.ن: تجربه شخصی من میگه در شرایط سخت 

به خدا گله نکنید

 

پ.ن: این چند روز آنقدر اتفاق ها برای من درس های مختلف داشت

که با وجود سخت بودن 

خداروشکر میکنم که به چشم دیدم ی سری اتفاق ها رو

 

پ.ن: و غیر از این نیست که دست خدا بالا ترین دست هاست


صبح با مامان ی سر رفتیم جمعه بازاره کتاب

مامان ی چند تا کتاب می خواست .فقط یکی از کتاب ها رو پیدا کرد

از دیروز عصر شروع کردیم به تمیز کاری خونه

دو دور بیرون رفتم برای خریدن کردن

ظهر رسیدیم خونه

دوش گرفتم

دوست مامان تماس گرفت که مادر آقای همسایه هم همراه ما میاد!

یعنی قیافه من اون لحظه دیدنی بود از تعجب

می ترسم تا ساعت شش که قراره بیان کل فامیل رو با خودشون بیارن!

هیچی دیگه خونه و البته خودم داریم از تمیزی برق میزنیم

نشستیم منتظر تا تشریف بیارن

اوووووووووووووووووووووف که چقدر برای من مسخره است این مهمونی

 


بهمن ماه از راه رسید

امسال منو مامان ی گردگیری خیلی ساده می خوایم داشته باشیم

چون هر دو هفته ی بار حسابی خونه رو تمیز کردیم و این خونه هم نوسازه

در نتیجه هیچ جایی گردگیری خیلی زیاد نمی خواد

اگر طبق برنامه بریم تهران و برنامه عوض نشه

نیمه دوم اسفند میریم تهراناگر بشه یکم خرید کنیم

دیشب با مامان حرف میزدیم که چی باید بخریم و الویت بندی کردیم خرید هامون رو

ادامه مطلب


آماده شدیم بریم بیرون

خبر کرونا رو لحظه آخر شنیدم

هیچی دیگه 

منصرف شدیم

روز اولی که خبر کرونا چین منتشر شد

کامنت های ملت غ ی و ر رو می خوندم

اکثرا نوشته بودن انشالله بره

ی عده هم از همون شهر نوشته بودن ما چه گناهی کردیم

امیدوارم خدا به همه مردم رحم کنه

حتی اگه یکی مثل من از مردن نترسه

از عذاب کشیدن و ذره ذره مردن می ترسه حتما

 

پ.ن: مورد مترو تهران!!


حس و حال نوشتن ندارم انگار

البته هیچ اتفاق هیجان انگیزی هم نمی افته

منظورم هیجان مثبته

و گرنه روی ویبره هستیم کما فی السابق!

( آقا من از این اصطلاح متنفرم چرا آنقدر استفاده میشه؟؟

ی روز باید از لیستم براتون بگم)

اومدم چند خط بنویسم 

ادامه مطلب


بالاخره امید دفتر رو تعطیل کرد

قرار بود شنبه و دوشنبه این هفته هم بره دفتر

و تعطیل کنه تا پانزده فروردین

از چهارشنبه هفته پیش دیگه نرفت

ی پرونده کیفری دستش بود که پرونده مهمی هست

هر جوری بود جمعش کرد و مهلت گرفتن تا بعد از عید ببینن چی میشه

چند شب پیش حسابی حرف زدیم

ادامه مطلب


از وقتی کرونا اومده

کلی حرف و حدیث و توصیه و نظر شنیدیم همه ما

از بین همه جالب ترینش برای من کتاب پیشگویی براون بود

که در ایران در سال 87 چاپ شده

قبل تر ها خیلی علاقه داشتم به این جور کتاب ها

اصلا بین کتاب هایی که میخوندم ژانر کتاب های ماورایی و پیشگویی جای خاصی داشت

ادامه مطلب


سال گذشته در روند خوندن وبلاگ هایی که همیشه میخونم چند تا پست برام خیلی جالب بود

اول از همه بگم که وبلاگ هایی که اشاره میکنم جز وبلاگ هایی  نیستن که همیشه کامنت میذارم

یعنی میخوام بگم این وبلاگ ها رو همیشه به صورت خاموش می خونم

 

ادامه مطلب


اگه قرار باشه روزگار در قرنطینه هم آنقدر زود بگذره که ما هیچی از قرنطینه نمی فهمیم!!

باورش سخته ولی فقط یک ماه از قرارداد این خونم باقی مونده

قصد دارم خونه رو تحویل بدم

ولی میخوام مهلت بگیرم برای اسباب کشی

این کرونا تموم بشه به امید خدا تا بتونم جا به جا بشم

ادامه مطلب


گاهی شروع ی زندگی و تولد

یا

پایان ی زندگی و مرگ

روابط آدم ها رو دستخوش تغییر های بزرگ میکنه

تولد یا مرگ شرایط زندگی رو کاملا تغییر میده

و ما آدم ها تو شرایط جدید ممکنه رفتار یا تصمیم جدیدی بگیریم

این وسط شرایط و قانون هایی که باید تبعیت کنیم از ی طرف دیگه

ممکنه به مذاق ما خوش نیاد

ادامه مطلب


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها